معنی پل چوبی

حل جدول

پل چوبی

فیلمی با بازی مهران مدیری

فیلمی با بازی هدیه تهرانی

فیلمی با بازی فرهاد اصلانی


کارگردان فیلم پل چوبی

مهدی کرم پور


بازیگر فیلم پل چوبی

بهرام رادان، هدیه تهرانی، مهناز افشار، آتیلا پسیانی، امید روحانی

لغت نامه دهخدا

چوبی

چوبی. (اِخ) پل چوبی بر خندق قدیم شمال تهران پشت دروازه ٔ شمیران پائین عشرت آباد که اکنون از میان رفته است و محل آن به چوبی شهرت دارد.

چوبی. (اِخ) پلی بر زاینده رود بین اسپاهان و جلفا که در مشرق پل چهارباغ واقع شده. (جغرافیای طبیعی ایران ص 89).

چوبی. (ص نسبی) منسوب بچوب. (ناظم الاطباء). از چوب. ساخته شده از چوب، همچون: خانه ٔ چوبی، پای چوبی، پل چوبی، درچوبی، دسته ٔ چوبی، قاشق چوبی، قفس چوبی، نیمکت چوبی، تخت چوبی، میز چوبی، صندلی چوبی، صندلی دسته دار چوبی، قفسه ٔ چوبی، کفش چوبی، نرده ٔ چوبی. هاون چوبی.
- آدم چوبی، آنکه جنبش و حرکتی نداشته باشد. کسی که در کارها سست باشد و از وی کاری ساخته نباشد.
- آدمک چوبی، شبه آدمی که از چوب سازند و بر آن شولائی بپوشانند و بر سر خرمن و پالیز بکارند تا جانوران خراب کار آنرا بجای آدم حقیقی گیرند و از آن بترسند. مترسک.
- چوبی و آبکشی (اصطلاح گیاه شناسی)، بافتهای انتقال دهنده ٔ شیره ٔ نباتی در ساقه نیز مانند ریشه از هادروم و لپتوم تشکیل یافته. اولی برای بالا بردن شیره ٔ خام و انتقال آن از ریشه ببرگ و دیگری برای پائین آوردن شیره ٔ پرورده ٔ از برگ بساقه و ریشه است. هر دسته لپتوم در ساقه همواره با یک دسته هادروم همراه میباشد. این دو دسته در روی یک خط شعاعی قرار گرفته و دسته ٔ واحدی بنام دسته ٔ چوبی و آبکشی تشکیل میدهند. در این دسته آوندهای چوبی بیشتر متوجه محور است و آوندهای آبکشی متوجه خارج میباشد. تعداد دسته های چوبی وآبکشی نه تنها در نباتات مختلف فرق میکند و متفاوت میباشد، بلکه در قسمت های مختلفه یک نبات هم ممکنست تغییر نماید و گاهی ممکن است این دسته ها بیکدیگر متصل شوند و حلقه ٔ مسدودی تشکیل دهند. بنابراین دسته های چوبی و آبکشی در ساقه میله هائی هستند که بطور منظم در درون استوانه ٔ مرکزی قرار گرفته و دسته های آبکشی آنها عموماً بین دسته های چوبی و آندودرم واقع گشته است. قطر آوندهای چوبی با بعد آنها از محور استوانه مرکزی متناسب میباشد، یعنی آوندهائی که دور از محوراندقطورتر میباشند. (گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲ ثابتی صص 307-306).
- چوبی و آبکشی باز (اصطلاح گیاه شناسی)، در بین دسته های چوبی و دسته های آبکشی یک طبقه سلولهای نازک و سلولزی وجود دارد که طبقه ٔ مولد داخلی ساقه را در نباتات چند ساله تشکیل میدهد. دسته های چوبی و آبکشی را در نباتات دو لپه ای که دارای این طبقه مولد میباشند دسته های باز مینامند. (گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲثابتی ص 310).
- چوبی و آبکشی بسته (اصطلاح گیاه شناسی)، دسته های چوبی و آبکشی در نباتات یک لپه ای فاقد طبقه ٔ مولد هستند. از این جهت آنها را دسته های بسته مینامند. (گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 316).
- چوبی و آبکشی دوجانبی (اصطلاح گیاه شناسی)، چون بافت آبکشی در طرفین دسته های چوبی واقع شده باشد، دسته های چوبی و آبکشی دوجانبی نام دارند. (گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 307).
- چوبی و آبکشی متحدالمرکز (اصطلاح گیاه شناسی) چون لپتوم مانند حلقه ٔ مسدودی هادروم را احاطه کند و یا هادروم لپتوم را احاطه کند، دسته های متحدالمرکز نامیده میشوند. این قبیل دسته های چوبی و آبکشی در یک لپه ای ها مانند ساقه های زیرین زنبق وجود دارد. اگردسته های آبکشی بوسیله هادروم احاطه شوند هادروسانتریک نامیده میشوند، مانند سرخسها و هرگاه دسته های چوبی آبکشی را احاطه نمایند لپتو سانتریک نامیده میشوند، مانند دسته های چوبی و آبکشی اغلب نباتات یک لپه ای. (گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 308).
- چوبی و آبکشی یک جانبی (اصطلاح گیاه شناسی)، ساقه هائی که دسته هائی آبکشی آنها عموماًبین دسته های چوبی و آندودرم واقع گشته آنها را دسته های چوبی و آبکشی یک جانبی نامند. (گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 307).


پل

پل. [] (اِخ) رجوع به اسیوند (طائفه ٔ...) شود.

پل. [پ ُ] (اِ) طاقی باشد که بر رودخانه ٔ آب بندند و آن را به عربی قنطره خوانند. (برهان قاطع). طاقی که بر روی آب بندند.چیزی که روی رود برای عبور سازند. پول. مِعبَر. جِسْر. جَسْر. (منتهی الارب). خَدَک. دَهلَه: و بر دجله پلی است از کشتیها کرده. (حدود العالم).
چو بر دجله یک بر دگر بگذرند
چنان تنگ پل را بپی بسپرند.
فردوسی.
یکی پل بفرمود موبد دگر
بفرمان آن کودک تاجور.
فردوسی.
پل و راه این لشکر آباد کن
علف ساز و از تیغ ما یاد کن.
فردوسی.
به ره بر هر آن پل که ویران بدید
رباطی که از کاردانان شنید.
فردوسی.
تخوار آن زمان پیش خسرو رسید
که گنج و بنه سوی آن پل کشید.
فردوسی.
یکی رود بد پهن در شوشتر
که ماهی نکردی برو بر گذر
پزانوش گفتا اگر هندسی
پلی سازی این را چنان چون رسی
که ما بازگردیم و این پل بجای
بماند بدانائی رهنمای
برش کرده بالای این پل هزار
بخواهی ز گنج آنچه آید بکار
... چو این پل برآید سوی خان خویش
برو تازئی باش مهمان خویش.
فردوسی.
پلی بود قوی پشتوانهای قوی برداشته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261).
مشو سوی رودی که نائی بدر
به یک ماه دیر آی و بر پل گذر.
اسدی (گرشاسب نامه نسخه ٔ مؤلف ص 16).
رفتند بجمله یارکانت
ببسیج تو راه را هلاهین
زیرا که پل است خر پسین را
در راه سفر خر نخستین.
ناصرخسرو.
پلی شناس جهان را و تو رسیده بر او
مکن عمارت وبگذار و خوش ازو بگذر.
ناصرخسرو.
همه ٔ آبها بزیر پل است.
سنائی.
بر روی محیط پل توان بست
نتوان لب خلق را زبان بست.
امیرخسرو.
دست طمع که پیش کسان میکنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آب روی خویش.
صائب.
پل بر زبر محیط قلزم بستن
راه گردش بچرخ انجم بستن.
مشربا.
چنین داد فرمان به خیل مغل
که بر روی جیحون ببستند پل.
مولانا هاتفی (از فرهنگ شعوری).
مژگان نیارم برهم نهادن
بر روی دریا بندد کسی پل.
عماد (از فرهنگ ضیاء).
ز پلها بر آن رود پیدا نشان
چو در تیره شب بر فلک کهکشان.
هدایت.
- امثال:
هر که از پل بگذرد خندان بود.
قنطره عتیقه و قنطره جدید بالتاء و بلاتاء، پل کهنه و نو. قنطره؛ پل بزرگ. جسر؛ پل بستن. (منتهی الارب).
|| (اِخ) کنایه از پل صراط:
گرت بپرسد ز کردهات خداوند
روز قیامت چگوئیش بسر پل.
ناصرخسرو.
|| (پسوند) مزید مؤخر امکنه: افراپل. انچه پل. چاله پل. چینه پل. سه پل. گالش پل. (سانسکریت، اِ) قسمتی از دائره. || (اِ) کوله خاس. رجوع به کوله خاس شود. || مخفف پول که عرب فلوس میگویند. (برهان قاطع). نقدینه. فِلس. (نصاب). دینار و درم. زر و سیم و مس و نیکل و جز آن چون مسکوک و رائج باشد:
بار حسرت میکشم از بی کسی
خاک بر سر میکنم از بی پلی.
نزاری قهستانی (از فرهنگ جهانگیری).
|| آنچه مثل فلوس از پشت بعض اقسام ماهی برمی آید. (غیاث اللغات). فِلس. پشیزه.
- بابت سر پل، ناچیز. فرومایه. بلایه. زبون. بابت گلخن:
خاربن گرچه رست و بالا کرد
سر او را سپهر والا کرد
تو طمع زو مدار میوه و گل
یار بدهست بابت سر پل.
سنائی.
- پل آن سوی رود بودن، کنایه از کار بیهوده است:
اگر خود پولی از سنگ کبود است
چو بی آبست پل آن سوی رود است.
نظامی.
- پل خربگیری، تعبیری مثلی است که از آن مورد و موضع پدید آمدن خبط و خطا یا جرمی خواهند.
- پل رومی، شادروان.
- پلش آن سر آب است، بمعنی کارش بنهایت خراب و تباه است.

واژه پیشنهادی

نویسنده فیلم پل چوبی

خسرو نقیبی، مهدی کرم پور


موسیقی فیلم پل چوبی

کارن همایونفر


فیلمبردار فیلم پل چوبی

تورج منصوری

فرهنگ عمید

تخته پل

پل چوبی،

گویش مازندرانی

پل

پل

معادل ابجد

پل چوبی

53

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری